نماز اوج بندگی

نماز اوج بندگی

احادیث،احکام،خاطرات
نماز اوج بندگی

نماز اوج بندگی

احادیث،احکام،خاطرات

بررسى نقش متقابل تربیت و سیاست از نظر امام خمینى


این افراط گرایان سطحى نگر آن چنان در این وادى غرق شده اند که نهایت سعادت را در دورى از مردم، عبادت، نماز، اذکار و اوراد مى دانند، اما امام خمینى(س) با شناخت صحیح از اسلام راستین و فلسفۀ برانگیختن پیامبران، سعادت انسان را در رابطۀ متقابل و تعامل دین و دنیا مى دانند و معتقدند راه آخرت از دنیا مى گذرد که «الدنیا مزرعة الآخرة»:

راجع به اسلام شروع کردند تبلیغات کردن به این که اسلام... یک مکتبى است که مربوط به دعا و ذکر و یک روابطى مابین مردم و مابین خالق و سیاست را کارى به آن ندارد. اسلام به حکومت کار ندارد به سیاست کار ندارد


پیروزى اعجاب آور انقلاب اسلامى ایران، دغدغه ها و تأملات فراوانى در تمامى ابعاد و در همۀ جهان ایجاد نمود و تأثیر بسزایى در گسترش فکر، اندیشه و عمل داشت و در مدتى کوتاه فرهنگ انقلاب اسلامى در گسترۀ زمین و زمان شهرتى عام یافت. بى تردید شخصیت برجستۀ امام خمینى(س)رهبر فقید انقلاب اسلامى و بنیان گذار جمهورى اسلامى ایران به عنوان یک روحانى عالى مقام و رهبر بزرگ ترین انقلاب و نهضت مردمى قرن اخیر، در شکل گیرى و تداوم آن انکارناپذیر است. بزرگ مردى که با تربیت، اخلاق و عرفان اسلامى رشد و نمو کرده بود.

   

الهى و اسلامى بودن انقلاب ایران از ویژگى هاى مهم این پدیدۀ بزرگ است زیرا در زمانى که دین و مذهب ـ به خصوص در ابعاد سیاسى و اجتماعى و نه بُعد فردى آن ـ بازار بى رونقى پیدا کرده بود و دشمنان دین و معنویت بر این نکته به شدت تأکید و تبلیغ مى کردند که مذهب جنبۀ تخدیرى و افیونى دارد؛ ظهور یک انقلاب مذهبى در عالى ترین سطح ممکن، یک حرکت هدف دار و با معنا تلقى مى شود و بى تردید بروز انقلاب اسلامى به معناى فراگیر شدن مجدد دین و به صدا درآمدن صور اسرافیل رستاخیز دینى و نداى بازگشت به اخلاق، تربیت، عرفان و معنویات بود.

 

پیام این انقلاب بنا بر شکل و ماهیت آن با دیگر پیام ها متفاوت، و بر جنبه هاى دینى و الهى تأکید مى کرد. بنابراین بر هر چیزى که با زندگى بشر ارتباط داشت ـ اعم از فرهنگ، سیاست، امور اجتماعى، اقتصاد، علوم تربیتى، اخلاقیات و... ـ تأثیر مى گذاشت و به آن رنگ و صبغۀ دینى و الهى مى بخشید و لاجرم معنویت دینى بر مبحث سیاست به عنوان عامل تأثیرگذار و برنامه ریز براى اعتلاى جامعه و فرد، و همچنین بر مبحث تربیت به عنوان عامل قوام دهنده شخصیت فرد و همچنین بهبود روابط فرد و جامعه، تأثیر انکارناپذیر مى گذاشت و این مسأله در حالى اتفاق مى افتاد که با جدایى علوم از یکدیگر، تخصصى شدن آن ها و تقسیم کار اجتماعى، انفکاک علم و دانش از یکدیگر، امرى طبیعى به نظر مى رسید. اما در مکاتب الهى به دلیل وجود خمیرمایۀ توحیدى، اگر چه تقسیم کار و انفکاک موضوعى وجود دارد اما در نهایت علوم مختلف در سایه و پرتو وجود «او» فرصت تجلّى و موجودیت پیدا مى نمایند؛ بنابراین یک هماهنگى کلى و وحدت ذاتى بین علوم مختلف وجود دارد.

 

در این مقاله کوشش شده است معنا و مفهوم سیاست و تربیت از نظر امام خمینى(س) مشخص گردد و ارتباط، تأثیر و نقش متقابل تربیت و سیاست در یکدیگر مشخص شود و به این سؤال اساسى پاسخ داده شود که از نظر امام راحل، نقش و تأثیر متقابل تربیت و سیاست چگونه است؟

 

سیاست؛ معنا و مفهوم

 

سیاست از ریشۀ سَوّسَ و ساس است به معناى «... تدبیر، تأدیب و تربیت، حکم راندن، اداره کردن، داورى، تنبیه، جزا، نگه دارى و حراست، پاس داشتن و نگاه داشتن و سرپرستى امور» آمده و در لسان العرب سَوّسَ به معناى «ریاست» هم ذکر شده است.[2]

 

در فرهنگ فارسى عمید، معانى ذیل در مورد سیاست به کار رفته است: (به کسرسین) اصلاح امور خلق و اداره کردن کارهاى مملکت، مراقبت امور داخلى و خارجىِ کشور، رعیت دارى، مردم دارى، پلیتیک، در فارسى به معناى عقوبت و مجازات هم مى گویند... .[3]

 

از لحاظ لغوى نیز تعابیر مختلفى در مورد سیاست مطرح شده است:

 

1. در قاموس اللغه آمده: سوّس فلان اُمور الناس؛ فلان شخص زمامدار مردم گردید.

 

2. در الکشاف آمده: ساس الراعی الرعیة؛ اصلاح اخلاق مردم از راه ارشاد به راست.

 

3. در اقرب الموارد آمده: السیاسة استصلاح الخلق بإرشادهم إلى الطریق المنجی فی العاجل و الآجل؛ اصلاح امور مردم را که توأم با هدایت و ارشاد آنان به سوى فلاح و رستگارى در دنیا و آخرت باشد، سیاست گویند... .[4]

 

علم سیاست مفاهیم زیادى دارد و تعابیر فراوانى در مورد آن به کار رفته است. از دیر باز واژه سیاست با فنّ ادارۀ جامعه مترادف بوده است؛ یعنى مهارتى که با آن امور جامعه  سامان مى یافت «سیاست» نامیده مى شد. برخى معتقد هستند که علم سیاست، مهارتِ سامان دادن به جامعه به واسطه فن و هنر سخنورى است و نه عمل و کردار؛ به دیگر سخن، به دلیل آن که هنر سخنورى قابل فراگیرى است، بر هنر عملى و کردار برترى دارد. بنابراین در تعاریف ابتدایى سیاست، سامان دادنِ امور جامعه به واسطۀ هنر سخنورى است:

 

علم سیاست در ابتدا به مهارتى اطلاق مى شد که به کمک آن فرد مى توانست امور جامعۀ سیاسى را با استفاده از سخنورى و کردار به خوبى اداره کند. هنر سخنورى از هنر کردار به این دلیل پیشى مى گیرد که مى توان آن را به سادگى آموزش داد. به همین مناسبت، آن بخش از مهارت سیاسى که ابتدا موضوع آموزش قرار گرفت هنر سخنورى میان مردم بود. علم سیاست به مفهوم دقیق کلمه یعنى هنرى که اساساً قابل تعلیم است در ابتدا به مثابه فن خطابه یا بخشى از آن بود... .[5]

 

گروهى دیگر سیاست را هنر و تدبیر و حکمت عملى مى دانند که فراتر از تعلیم و مسائل آموزشى است. به زعمِ این عده، سیاست هنرى است که آدمى را قادر مى سازد جامعۀ سیاسى را به خوبى اداره کند. این هنر به مهارت هاى ویژه و گوناگون نیازمند و فراتر از آموزش هاى معمول، نوعى تدبیر و برنامه ریزى و حکمت عملى است؛ استعداد و هنرى که در همۀ افراد یافت نمى گردد. در چنین صورتى عالِم سیاسى در چهارچوب یک جامعه محصور نمى گردد، بلکه به دلیل این که از قدرت و توان ویژه اى بهره مند است مى تواند ـ به جز وطنِ خویش ـ در جوامع دیگر نیز اِعمال مدیریت نماید:

 

در زندگى سیاسى به مهارت هاى گوناگون به ویژه مهارت هایى که بشر را قادر مى سازد تا امور جامعۀ سیاسى اش را به طور کامل سر و سامان دهد نیاز است. همین مهارت است که اساساً مد نظر علم سیاست است؛ یعنى آن هنر، تدبیر، حکمت عملى و دریافت و فهم ویژه اى که  مرد سیاسى و سیاستمدار کامل از آن برخوردار است به صورتى از قضایاى اثبات شده در  خصوص امور سیاسى که توسط معلم به دانش اندوزان القا مى شود. شخصى که علم سیاست مى داند نه تنها قادر است که به طور مناسب در شرایط متنوعى مسائل جامعۀ خود را  حل و فصل کند، بلکه على الاصول مى تواند امور دیگر جوامع سیاسى را... نیز به خوبى اداره کند... .[6]

 

در باب معنا و مفهوم کلى سیاست دو تعبیر مختلف ارائه شده است: برخى آن را علم قدرت مى دانند که پیکارى دایمى بین سلطه گران با ضعفا و استثمارشدگان است و عده اى دیگر آن را وسیله اى جهت استقرار نظم و عدالت مى دانند:

 

از آن زمان که انسان ها به سیاست مى اندیشند بین دو تعبیر کاملاً متضاد در نوسانند. به گمان برخى از آن ها، سیاست اساساً یک مبارزه و پیکار است. قدرت به افراد و گروه هایى که آن را به دست مى آورند امکان مى دهد تا سلطۀ خود را بر جامعه استوار نمایند و از آن سود جویند. سایر گروه ها و افراد علیه این سلطه و این استثمار از راه مقاومت کردن و درهم شکستن آن قد علم مى کنند. به نظر برخى دیگر، سیاست کوششى است به منظور استقرار نظم و عدالت: قدرت سود همگانى و مصلحت جمعى را در برابر فشار خواست هاى خصوصى تأمین مى کند. دستۀ اول چنین مى پندارند که وظیفۀ سیاست، حفظ امتیازات اقلیت در برابر اکثریت است، به نظر دستۀ دوم، سیاست وسیله اى است براى تحقق همگونگى همه افراد در جماعت و ایجاد مدینۀ فاضله اى که ارسطو نیز از آن سخن گفته است... .[7]

 

با توجه به تعاریف و مفاهیم فوق، باید دید از منظر امام راحل سیاست چه مفهومى دارد؟ آیا سیاست ادارۀ جامعه به واسطۀ هنر گفتارى یا کردارى است؟ یا هنر و تدبیر و حکمت است؟ آیا از نظر امام(س) سیاست همان علم قدرت است، یا سیاست در پى استقرار نظم و عدل، اهدافى والا و ارزشمند و انسانى را دنبال مى کند.

 

از نظر امام خمینى(س) سیاست به معناى ادارۀ جامعه بر اساس مصالح آحاد افراد و ملت و گسترش نظم و عدل است. و در سیاست اسلامى براى ایجاد و گسترش عدالت و هدایت مردم، نقشى ویژه و مهم در نظر گرفته شده و به همین علت سیاست اسلامى در اختیار و انحصار انبیا و اولیاى الهى و صالحان امت است:

 

سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد. تمام این مصالح جامعه را در نظر بگیرد و این ها را هدایت کند به طرف آن چیزى که صلاحشان است. صلاح ملت است. صلاح افراد است. و این مختص انبیا است. دیگران این سیاست را نمى توانند اداره کنند. این مختص به انبیا و اولیا است و به تبع آن به علماى بیدار اسلام... .[8]

 

معنا و مفهوم تربیت

 

«تربیت... پروردن، پروراندن، پرورش دادن، ادب و اخلاق به کسى یاد دادن...»[9] مى باشد. تربیت به معناى جهت دادن و شکل دادنِ توان بالقوۀ یک شى ء است به گونه اى که این توان به فعلیت برسد و استعدادهاى او را در جهت رشد و تعالى شکوفا سازد.

 

شهید مطهرى معتقد بودند تربیت، پرورش دادن استعدادهاى درونى است که فقط در مورد جانداران (گیاهان و حیوانات) صدق مى کند و براى اشیا و جامدات نمى توان لفظ تربیت را به کار برد. در ضمن تربیت تابع سرشت و ذات شى ء مى باشد و هنگامى مى توان در مقوله اى از تربیت صحبت نمود که آن شى ء توان و ظرفیت پذیرش تربیت را داشته باشد.

 

تربیت فقط در مورد جاندارها یعنى گیاه و حیوان و انسان صادق است و اگر در مورد غیرِ جاندار یک کلمه را به کار ببریم، مجازاً به کار برده ایم نه این که به مفهوم واقعى، آن شى ء را پرورش داده ایم. یعنى یک سنگ و یا یک فلز را نمى شود پرورش داد آن طور که یک گیاه یا یک حیوان و یا یک انسان را پرورش مى دهند. این پرورش دادن ها به معناى شکوفا کردن استعدادهاى درونى آن موجودها است که فقط در مورد موجودهاى زنده صادق است. و از همین جا معلوم مى شود که تربیت باید تابع و پیرو فطرت یعنى تابع و پیرو طبیعت و سرشت شى ء باشد. اگر بنا باشد یک شىء شکوفا بشود باید کوشش کرد همان استعدادهایى که در آن هست بروز و ظهور کند. اما اگر استعدادى در یک شى ء نیست بدیهى است آن چیزى که نیست و وجود ندارد نمى شود آن را پرورش داد. مثلاً استعداد درس خواندن در یک مرغ وجود ندارد به همین جهت ما نمى توانیم یک مرغ را تعلیمات بدهیم... .[10]

 

انسان از بعضى از جهات همانند نباتات و حیوانات است؛ اگر بذر یک گیاه در خاک کاشته شود و از آن مراقبت و مواظبت شود، آن گیاه مطابق با استعدادها و سرشت ذاتىِ گیاه، تربیت مى شود و به گیاهى مشابه خود تبدیل مى گردد. حیوانات نیز طبق طبیعت و سرشت حیوانى تکثیر مى شوند و به حیوانى همانند والدین خود تبدیل مى گردند. یکى از تفاوت هاى حیوان و گیاه این است که گیاه براى ادامۀ حیات باید متصل به محل خودش باشد اما حیوان که تکامل بیش ترى یافته است مى تواند خارج از رَحِمْ به زندگى خود ادامه  دهد و به صورت مستقل زندگى نماید. انسان هم از لحاظ زیستى قابلیت تربیت و  ترقى دارد و مى تواند استعدادهاىِ خود را شکوفا سازد و آن ها را به فعلیت برساند. بنابراین اگرچه انسان با حیوانات و گیاهان مشترکاتى دارد اما به عنوان اشرف مخلوقات تفاوت هاى زیادى هم با آنان دارد. از جمله این که انسان قوۀ تعقل دارد و استعدادها و  توانش غیرمتناهى است. امام راحل در مورد تفاوت موجودات با یکدیگر چنین اظهار نظر مى نمایند:

 

انسان را وقتى که ملاحظه مى کنید اول نشوش با سایر نباتات فرقى ندارد. نبات را... مى اندازند توىِ خاک و خاک تربیت مى کند... حیوان هم نطفه اش در رحم واقع مى شود و یک بذرى است. این بذرش محلش آن جا است یعنى جاىِ تربیتش آن جا است... همه حیوانات من جمله انسان... کم کم از مرتبۀ نباتى بالا مى آیند و در همان رحمى که هستند یک روحِ حیوانى پیدا مى کنند [و] ممتاز مى شوند... همۀ حیوانات در خوردن و خوابیدن و شهوات و این ها شریکند. همه با هم هستند. امتیازى ندارند الاّ به همۀ جهات حیوانى... انسان در بین این حیوانات ممتاز مى شود به این که یک ترقیات دیگرى مى شود بکند... انسان ادراکاتش و قابلیتش براى تربیت تقریباً باید گفت غیر متناهى است. پس انسان همۀ عالَم را دارد... لکن یک اضافه دارد و آن این که در انسان یک قوۀ عاقله و قوه بالاتر هست که در آن ها نیست... .[11]

 

از دیدگاه امام(س) چنانچه انسان محصور و محدود در طبیعت تلقى شود. تربیت او هم در محدودۀ طبیعت و عالَم حیوانات و گیاهان خلاصه مى گردد. اما انسان موجودى است که فراتر از عالَم طبیعت داراى یک حقیقت والا و متعالى است و نباید در محدودۀ جهان خاکى بماند بلکه باید تربیت ماورایى داشته باشد و خود را به ماوراى طبیعت و الوهیت گره بزند تا از خاک به افلاک برسد. اما بریدن از جهان خاکى و ناسوت و بالا رفتن به سوى دنیاى الوهیت و لاهوت، بدونِ تربیت و آن هم تربیتى الهى ممکن نیست لذا انبیا آمده اند تا انسان مادى را با شیوۀ خاص و مطابق با دستورات الهى تربیت کنند و او را به جهان ماوراء الطبیعه رهنمون باشند.

 

انسان اگر به همین حدّ طبیعت بود و بیش تر از این چیزى نبود، دیگر احتیاج به این که یک چیزى از عالم غیب براى انسان فرستاده بشود تا انسان را تربیت بکند [نبود]... لکن چون انسان، مجرد از این عالم طبیعت، یک حقیقتى است. همین خودِ خصوصیاتى که در طبیعت هست دال بر این است که یک ماورایى... براى این طبیعت هست؛ چون انسان یک ماورایى دارد... و انسان داراى یک عقل بالامکان مجرد [است] و بعد هم مجردِ تام خواهد شد، تربیت آن ورق که ورق معنوى انسان باشد باید کسى این تربیت را بکند که علم به آن طرف،  علم حقیقى به آن طرف داشته باشد و علم به روابطى که مابین انسان و آن طرفِ طبیعت و آن طرف هست، این روابط را بتواند ادراک بکند و آن بشر نیست... چون این روابط بر بشر مخفى است و خداى تبارک و تعالى که خالق همه چیز است این روابط را مى داند. از این جهت... روابطى حاصل مى شود مابین انسان و عالم وحى. به او وحى مى شود و براى تربیتِ آن ورق دوم انسان بعث مى شوند این ها مى آیند در بین مردم و مردم را تربیت مى خواهند بکنند... .[12]

 

آرى، انبیا براى تربیت انسان و اعتلاى انسانیت از حضیض خاک تا اوج افلاک مبعوث شده اند. در مکتب اسلام تربیت انسان از اهمیت ویژه اى برخوردار است؛ زیرا در این دیدگاه تربیت انسان مساوى است با تربیت عالَم؛ اگر انسان تربیت شود جهان نیز اصلاح مى گردد و اگر تربیت نشود جهان با خطر اقدامات انسان غیر مُهذَّب رو به رو مى گردد:

 

انبیا هم که آمده اند از طرف خداى تبارک و تعالى، براى همین تربیت بشر و براى انسان سازى است. تمام کتب انبیا خصوصاً کتاب مقدس قرآن کریم کوشش دارند به این که این انسان را تربیت کنند براى این که با تربیت انسان عالَم اصلاح مى شود. آن قدر که انسانِ غیر تربیت شده مضر است به جوامع، هیچ شیطانى و هیچ حیوانى و هیچ موجودى آن قدر مُضر نیست و آن قدر که انسان تربیت شده مفید است براى جوامع، هیچ ملائکه اى و هیچ موجودى آن قدر مفید نیست... .[13]

 

از نظر امام(س) هدفِ تربیتىِ اسلام این است که بشر را از سرگشتگى نجات، و راه صلاح را به او نشان بدهد و او را به صراط مستقیم رهنمون گردد؛ صراطى که خیر بشریت در آن است و همۀ انسان ها در صلح و صفا و برادرى با همدیگر زندگى نمایند و فارغ از کینه و حسد و جنگ و خونریزى و ظلم و ستم، در کنار یکدیگر زندگى مسالمت آمیز و برادرانه داشته باشند. از منظر امام(س) هدف تربیتى ادیان الهى، ایجاد بهشتى معنوى در جهان خاکى و مادى است:

 

اسلام مى خواهد که مردم بیایند در تحتِ لواىِ او و آن ها را از این گرفتارى هایى که دارند و سرگشته اند و حیرانند و این ور و آن ور مى زند براى پیدا کردن کمال؛ خودشان هم ملتفت نیستند که کمال مطلق چى است آمده است این ها را از این سرگردانى ها بیرون بیاورد. همه را به یک راه مستقیم هدایت کند و تا آخر برساند... در اسلام هرچه هست براى صلاح حال ملت ها است. براى صلاح حالِ بشر است. اسلام مى خواهد این هایى که منحرف هستند این ها را برگرداند به یک راه راستى، به یک راه سلامتى. همه با هم برادر باشند. همه با هم دوست باشند. محبت داشته باشند مثل اهل بهشت باشند که «إخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَـقَابِلِینَ»[14]

برادرند همه، هیچ حقد و حسدى آن جا دیگر نیست. شست وشو شده اند... .[15]

 

همسویى تربیت و سیاست در اسلام

 

خداوند متعال به عنوان مالک دو جهان، صاحب اختیار و مولا و خالق هستى، بر اشرف مخلوقات جهان ـ یعنى انسان ـ ولایت تکوینى و تشریعى دارد. پروردگار عالمیان با برانگیختن و ارسال پیامبران، به اعمال ولایت پرداخته است. در واقع با فرستادن رسولان حق، خداوند بر بشر منت گذاشته و همگام با گرایش باطنى و فطرتِ الهى، منادیان هدایت گر و قوانین مدوّن را یکى پس از دیگرى ارسال کرده تا بشر رستگار گردد.

 

بى تردید اسلام به عنوان آخرین دین الهى، جامع ترین دستورات و قوانین و دستورالعمل هاى عملى، براى دست یابى به تأمین سعادت اخروى و خوشبختى دنیوى بشر را نازل فرموده است. در حقیقت سعادت انسان از منظر اسلام، بازگشت او به خالق یکتا و دستوراتِ بى همتاى او است. در معنویت و بازگشت انسان به الوهیت است که انسان رستگار مى گردد. غایت و نهایتِ هدف تربیتى اسلام، الهى کردن انسان است:

 

اسلام در همه چیز آن مقصدِ اعلى را خواسته، هیچ نظرى به این موجودات طبیعى ندارد الا این که در همان نظر، نظر به آن معنویت دارد و به آن مرتبۀ عالیه دارد. اگر نظر به طبیعت بکند به عنوان این که طبیعت یک صورتى است از الوهیت. یک موجى است از عالم غیب. اگر نظر به انسان بکند به عنوان این است که از او مى شود یک موجود الهى درست کرد.[16]

 

با توجه به مفاهیم فوق شاید این توهم به وجود آید که اسلام در حرکتى یک سونگر، انسان را به اعراض و گریز از دنیا و توجه صِرف به معنویات دعوت مى کند. اما از منظر امام راحل اسلام دینى است که هم به مادیات توجه دارد و هم به معنویات:

 

اسلام نه دعوتش به خصوصِ معنویات است و نه دعوتش به خصوصِ مادیات است. هر دو  را دارد. یعنى اسلام و قرآن کریم آمده است که انسان را به همۀ ابعادى که انسان دارد، بسازند.[17]

 

یکى از ابعادى که آدمى با آن سروکار دارد و از آن گریز و گزیرى ندارد، سیاست است. انسان از بدوِ خلقت، با سیاست و سررشته دارى، آشنا و مأنوس بوده و با چهره هاى گوناگون آن حشر و نشر داشته است. علم سیاست همانند همۀ علوم بشرى همواره در حال تغییر و تحول بوده، و معارفِ سیاسى انسان پیوسته دچار دگرگونى شده است. و در نهایت این که همگام با پیشرفت هاى بشرى در جهان غرب در دهه هاى پیشین، علوم سیاسى نیز دچار تحول شد و ماهیت و سرشتِ آن به یک باره تغییر نمود. از جمله این که معنویات دینى در حوزۀ انسانى یک سره انکار شد و انسان و قوۀ تعقّل انسانى، جانشین خداوند و قوانین او گردید:

 

از دیدگاه رنسانس، زندگى یک فرد خداپرست و نیایشگر و نیک کردار نمى تواند به کامیابى بینجامد بلکه بر عکس کامیابى در زندگى مستلزم ابراز وجود مصممانه و بى توجهى بى رحمانه به موازین اخلاقى قراردادى جامعه است. فردى چون ماکیاول ـ که زادۀ عصر رنسانس است ـ تمام ارزش هاى قرون وسطایى یک نظام اخلاقى مطلق را که به خواستِ خدا به وجود آمده و براى رسیدن به بهترین زندگى تجویز شده است انکار مى کند. بلکه بر عکس در نظر او زندگىِ بهتر این است که براى انسان متضمن شهرت، برجستگى، سربلندى و نام آورى باشد براى رسیدن به این هدف ها قدرت لازم است و ضرورت این قدرت تنها بدان سبب نیست که براى آدمى مقام بلند کسب کند و یا مقام او را محفوظ دارد بلکه بدان جهت نیز هست که قدرت به خودى خود خوب و پسندیده است و آدمى را خرسند مى کند و تملکش به او امکان ابراز وجود مى دهد. قدرت چیزى است که انسان در روابط خود با دیگران به دست مى آورد و از راه نهادهاى سیاسى به کار مى برد... .[18]

 

بى تردید در چنین تعبیرى از سیاست، دین و معنویت و تربیت الهى با سیاست در تناقض قرار مى گیرد و از منظر اسلام و امام(س) مردود و مطرود است.

 

از نظر امام راحل انسان ها در ارتباط با مسائل دنیوى و اخروى دچار افراط و تفریط شده اند؛ عده اى شدیداً دنیاگرا و دنیازده شده اند و با الگو قرار دادن سیاست ماکیاولیستى دنیا را هدف اصلى و نهایت آمال خود تلقى مى کنند و با دست یازیدن به انواع نیرنگ ها مى کوشند متاع دنیا و ریاست ظاهرى را قبضه نمایند و سیاست را وسیلۀ مناسبى براى دستیابى به این هدف شیطانى مى دانند و در مقابل کسانى هستند که سیاست و حکومت را هیولایى مى دانند که موجب گمراهى مردانِ خدا است، و انسان عاقل براى رسیدن به سعادت اخروى و قرب الهى باید از این وسوسۀ شیطانى (سیاست و حکومت) فاصله بگیرد و آن را به اهلش بسپارد. این افراط گرایان سطحى نگر آن چنان در این وادى غرق شده اند که نهایت سعادت را در دورى از مردم، عبادت، نماز، اذکار و اوراد مى دانند، اما امام خمینى(س) با شناخت صحیح از اسلام راستین و فلسفۀ برانگیختن پیامبران، سعادت انسان را در رابطۀ متقابل و تعامل دین و دنیا مى دانند و معتقدند راه آخرت از دنیا مى گذرد که «الدنیا مزرعة الآخرة»:

 

راجع به اسلام شروع کردند تبلیغات کردن به این که اسلام... یک مکتبى است که مربوط به دعا و ذکر و یک روابطى مابین مردم و مابین خالق و سیاست را کارى به آن ندارد. اسلام به حکومت کار ندارد به سیاست کار ندارد.[19]

 

در جاى دیگر فرموده اند:

 

مذهب اسلام از هنگام ظهورش متعرض نظام هاى حاکم در جامعه بوده است و خود داراى سیستم و نظام خاص اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى است که براى تمام ابعاد و شئون زندگى فردى و اجتماعى قوانین خاص دارد و جز آن را براى سعادت جامعه نمى پذیرد. مذهب اسلام هم زمان به این که به انسان مى گوید که خدا را عبادت کن و چگونه عبادت کن به او مى گوید چگونه زندگى کن و روابط خود را با سایر انسان ها باید چگونه تنظیم کنى و حتى جامعه اسلامى با سایر جوامع باید چگونه روابطى را برقرار نماید. هیچ حرکتى و عملى از فرد و یا جامعه نیست مگر این که مذهب اسلام براى آن حکمى مقرر داشته است... اسلام هدایت جامعه را در همۀ شئون و ابعاد آن به عهده گرفته است... .[20]

 

اگر به مطالب فوق در باب ارتباط مسائل دنیوى و اخروى با یکدیگر به دقت نگریسته شود، و نیز چنانچه به رفتار حاکمان و زمامداران، در طول تاریخ توجه شود به نظر مى رسد که به هر حال بین دین و دنیا، نوعى تعارض و تضاد وجود دارد؛ بدین مفهوم که چنانچه انسان ها به سیاست و حکومت روى بیاورند دنیازده مى شوند و در نهایت جهان را آکنده از جنایت و خون ریزى مى کنند و چنانچه به سیاست و حکومت بى توجهى کنند دچار تفریط و اجتماع گریزى مى شوند. پس راه چاره چیست و چگونه باید این تعارض را حل کرد؟ از منظر امام(س) حل تعارض بین دین و دنیا به تعامل تربیت و سیاست بستگى دارد، از نظر ایشان ریشۀ همۀ بدبختى هاى انسان و مذموم شدن سیاست و حکومت به صفات رذیلۀ انسانى ارتباط دارد. انسان غیر مهذب و تربیت نشده، که عنان خود را به شهوات و امیال حیوانى سپرده است، هنگامى که حکومت را قبضه مى کند ظلم و فساد روا مى دارد. این شیوه و روش حکومت دارى همۀ زمامدارانى است که هنگامى که حاکمیت مى یابند ـ به تعبیر قرآن ـ به گسترش فساد دامن مى زنند و جایگاه حقیقى افراد را تغییر مى دهند: «إنَّ الْمُلُوکَ إذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أعِزَّةَ أهْلِهَا أذِلَّةً وَ کَذٰلِکَ یَفْعَلُونَ»؛[21] پادشاهان چون به دیارى در آیند، آن را ویران سازند و عزیزانش را ذلیل کنند و رفتارشان چنین است.

 

در دیدگاه امام خمینى(س) سیاست به خودى خود نکوهیده نیست بلکه تربیت غیر صحیح، موجب و موجد فساد در سیاست است:

 

حقیقتاً رأس همۀ خطاها، خطیئت ها همین خودخواهى ها است و تا این خودخواهى ها در بشر هست. این جنگ ها و این فسادها و این ظلم ها و ستمگرى ها هست. و انبیا این که دنبال این بودند که یک حکومت عدلى در دنیا متحقق کنند. براى این است که حکومت عدل اگر باشد حکومتى باشد با انگیزۀ الهى؛ با انگیزۀ اخلاق و ارزش هاى معنوى انسانى؛ یک همچو حکومتى اگر تحقق پیدا بکند جامعه را مهار مى کند و تا حد زیادى اصلاح مى کند و اگر حکومت ها به دست جباران باشد، به دست منحرفان باشد، به دست اشخاصى باشد که ارزش ها را در آمال نفسانى خودشان مى دانند، ارزش هاى انسانى را هم گمان مى کنند که همین سلطه جویى ها و شهوات است؛ تا این حکومت ها برقرار هستند بشریت رو به انحطاط  است.[22]

 

به دلیل الهى و فطرى بودن آخرین دین الهى و همچنین پیوستگى دین و سیاست و اقتصاد در اسلام، امام راحل معتقد بودند، تنها مکتبى که مى تواند انسان را سعادتمند سازد، اسلام، و تنها حکومتى که آدمى را به سرمنزل مقصود خواهد رسانید حکومت اسلامى است. در باور امام(س) اسلام براى انسان مراتب و درجات والایى قائل است و مى خواهد او را از ذلت و پستى مادیت، تا مقام ملائک الهى و حتى فراتر از آن، بالا ببرد. لذا اسلام از پیش از تولد تا پس از مرگ براى تربیت انسان و رساندنش به مقام روحانیت برنامه ریزى دارد. بنابراین حکومت اسلامى، جامع ترین دستورات و مترقى ترین احکام را براى ارتقاى بشر دارا است و به دلیل جامعیت و تکاملى بودن دین، حکومت اسلامى بهترین حکومتى است که سعادت دنیوى و اخروى بشر را تأمین خواهد کرد:

 

این که ما مى گوییم که هیچ رژیمى مثل حکومت اسلامى نمى تواند انسان را و ملت هاى انسانى را آن طورى که باید اداره کند و تربیت، این براى این است که همه رژیم هاى غیر توحیدى... آن قدرى که بینش دارند... شعاع بینش بشر را باید دید تا کجا است و انسان تا کجا مى تواند سیر کند و احتیاجات انسان چقدر است. آیا به مقدار سعۀ وجود انسان و قابلیت رشد انسان این رژیم هاى غیر الهى دیدشان وافى است؟!... اگر ما این معنا را دیدیم که انسان مراتب سیرش از طبیعت است تا ما فوق طبیعت. تا برسد به آن جایى که مقام الوهیت است... این موجود قابل این است که از این طبیعت سیر بکند و تمام معنویت ها را در خودش ایجاد بکند با تربیت هاى صحیح و برسد به یک مقامى که حتى فوق مقام ملائکة اللّه  باشد... تمام رژیم هاى غیر الهى که به دست غیر انبیا تحقق پیدا کرده است حدود دیدشان همین طبیعت است. احتیاجات طبیعى را مى توانند آن ها برآورند... تنها مکتبى که کار دارد به انسان قبل از این که این تخم و این دانه کِشته بشود تا آن وقتى که آخر است... این از مکتب هاى انبیا است... همۀ این ها براى این است که این مکتب هاى توحیدى که بالاترینش اسلام است آمده اند براى این که انسان درست کنند... آنى که علمش به ماوراء الطبیعت مى رسد آنى است که از راه وحى باشد. آنى است که ادراکش متصل به وحى باشد و آن انبیا هستند... .[23]

 

تأثیر متقابل سیاست و تربیت

 

با توجه به مطالب گذشته و با عنایت به این که از نظر امام راحل سیاست و تربیت در یکدیگر تأثیرگذار هستند، باید دید که تأثیر سیاست در تربیت چیست؟ به دیگر سخن این سؤال مطرح است که نقش حکومت در تربیت فردى و جمعى چگونه است؟ همچنین تأثیر تربیت در سیاست و حکومت چه مى باشد؟

 

الف. تأثیر سیاست در تربیت

 

1. ایجاد جامعه سالم: اولین و مهم ترین تأثیر حکومت صالحان این است که جامعه، تحت قوانین و ارزش هاى الهى، از فساد و تباهى دورى مى کند و به یک جامعه نمونه و سالم تبدیل مى گردد. بنابراین به قول امام راحل، حتى اگر مقدارى از آمال و اهداف انبیا در یک جامعه پیاده شود آن جامعه رو به اصلاح مى رود: اگر آمال انبیا در یک کشورى تحقق پیدا بکند ولو بعض آمال انبیا، آن کشور رو به اصلاح مى رود.[24]

 

2. پرورش افراد صالح: در فرهنگ اسلامى، هم فرد ارزشمند است و هم جامعه. اسلام  در یک فرایند همه جانبه نگر یک رابطۀ منطقى بین فرد و جامعه ایجاد کرده، براى  هر نفر اصالت قائل شده، هر دو را به رسمیت شناخته و براى آن ها برنامه ریزى مى کند. توجه اسلام به جامعه و مصالح آن مانع از آن نمى گردد که فرد به فراموشى سپرده شود و بر عکس.[25] لذا یکى از اهداف حکومتى اسلام، تربیت انسان به عنوان یک حقیقت بزرگ و مستقل مى باشد: اسلام مى خواهد انسان را یک انسانى بسازد جامع، یعنى رشد ـ به آن طور که هست ـ بدهد. حظّ طبیعت دارد رشد طبیعى به او بدهد. حظّ برزخیت دارد، رشد برزخیت به او بدهد. حظّ روحانیت دارد، رشد روحانیت به او بدهد. حظّ عقلانیت دارد، رشد عقلانیت به او بدهد. حظّ الهیت دارد، رشد الهیت به او بدهد. همۀ حظوظى که انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسیده است. ادیان آمده اند که این میوۀ نارس را رسیده اش کنند. این میوۀ ناقص را کاملش کنند.[26]

 

ب. تأثیر تربیت در سیاست و حکومت

 

1. تأثیر تربیت انسان در سعادت و شقاوت جامعه: از نظر امام خمینى(س) تربیت تأثیر فراخورى در سعادت یا شقاوت آدمى و جامعه دارد. اگر در جامعه، تزکیه و تهذیب وجود داشته باشد بى تردید آن جامعه اصلاح مى شود و اگر فساد اخلاقى و نابهنجارى وجود داشته باشد، سرنوشت مملکت نامشخص و فاجعه آمیز خواهد بود. به نظر امام(س) آنان که به مملکت خیانت کردند کسانى بودند که تهذیب نشده بودند و چنانچه یک نفر خود را بسازد مى تواند به تنهایى جامعه اى را اصلاح کند: اگر چنانچه شما ساختید خودتان را و فضایل انسانى را در خودتان ریشه دار کردید، آن وقت در همۀ مراحل پیروز هستید. مملکتتان را مى توانید نجات بدهید. این ها که مملکت ما را به تباهى کشیدند براى این بود که ساختمان خودشان فاسد بود. خودشان یک اخلاق فاسد داشتند. یک عقاید فاسد داشتند. یک اعمال فاسد [داشتند]. اگر چنانچه خودشان را ساخته بودند به ملت خیانت نمى کردند. به اسلام خیانت نمى کردند... .[27]

 

از دیدگاه امام راحل تأثیر تربیت آدمى در سرنوشت جامعه و مسائل اجتماعى و سیاسى، آن چنان مهم است که على رغم قداست علمِ توحید، چنانچه عالِم اسلامى هم مهذب نباشد جامعه را به شقاوت و بدبختى دچار مى سازد. و حتى صدمات و ضربات عالِمى که تربیت نشده است از دیگران بسیار بیش تر است: آن قدرى که [اسلام] از زبان و قلمِ اشخاصى که تعهد به اسلام نداشته اند و انحراف داشته اند کشور ما صدمه دیده است از توپ و تانک و از محمدرضا و پدرش صدمه ندیده است. صدمۀ این ها صدمۀ روحى است. صدمه روحى بالاتر از صدمات جسمى است. چنانچه عالِم مهذب نباشد ـ ولو این که عالِم به احکام اسلام باشد ولو این که عالِم به توحید باشد ـ اگر مهذب نباشد براى خودش و براى کشورش و براى ملتش و براى اسلام ضرر دارد که نفع ندارد.[28]

 

2. تعمیق و گسترش مفاهیم سیاسى توسط مبانى تربیتى: اگر به اهداف تربیتى اسلام توجه شود، ملاحظه مى گردد بسیارى از هدف هایى که جهت تربیت انسان در نظر گرفته است، در عملکرد سیاسى و حکومتى تأثیر مثبت و بسزایى دارد. به عبارت دیگر تربیت اسلامى موجب مى شود که فرد و جامعه اصلاح گردند و عمل سیاسى و رفتار حکومتى مطابق با شئون انسانى تنظیم و اجرا شود. بعضى از مهم ترین اهداف تربیتى اسلام عبارتند از: پرستش خداوند یکتا؛ تقوا و آزادى؛ تعلیم حکمت؛ پرورش روح عدالت خواهى؛ تکامل انسان؛ استقلال فرد؛ تغییر رفتار انسان؛ احترام به انسان؛ برادرى و همکارى و تعاون؛ دوستى با ملل دیگر؛ پرورش نیروى تفکر؛ پرورش روحِ اجتماعى؛ پرورش شخصیت اخلاقى و... .[29]

 

با توجه به اهداف فوق ملاحظه مى گردد اگر چه تمام هدف ها، به نحوى به سیاست و ادارۀ جامعه و عملکرد حکومتگران ارتباط دارد، اما بعضى از اهداف فوق مثل پرورش روح عدالت خواهى، تعاون و دوستى با ملل دیگر، پرورش روح اجتماعى، دقیقاً یکى از مباحث مهم علم سیاست و اصول سیاسى است. بنابراین در بسیارى از موارد اهداف تربیتى اسلام با اصول سیاست اسلام مطابقت و هماهنگى دارد.

 

نتیجه

 

به نظر نویسنده در فکر و اندیشۀ امام خمینى(س) دین و سیاست، دنیا و آخرت، علم و عمل، اقتصاد و فرهنگ و غیره به وحدت رسیده اند. و در خمیر مایۀ توحید و وحدت و در جنگ اضداد و کثرت ها همه چیز رنگ و بوىِ الهى پیدا کرده است. شاید از منظر بیرونى، مفاهیم ناسوتى و لاهوتى مغایر یا متضاد جلوه نماید. اما در فرهنگ دینى و در باور امام راحل، کثرت به وحدت تبدیل شده و لذا تربیت امام(س) با سیاست او، جهادش با عرفان، اقتصادش با فرهنگ، دینش با دنیا و علمش با عمل وى تفاوتى نمى کند. کافى است امام خمینى(س) در صُوَرِ کثرت ها بداند «او» چه مى خواهد تا وحدتى فراگیر حاصل آید.

 

از نظر امام خمینى(س) اسلام یک دین جامع است که توانایى ادارۀ جامعه به بهترین شکل را دارد و دینى آمیخته با سیاست و امور دنیوى است. و قوانین و دستورالعمل هایى دارد که داراى منشأ الهى و منطبق با فطرت و تأمین کنندۀ سعادت بشر است. در منطق دینى، اگر مُجرى صلاحیت دارى، دستورات الهى را پیاده و اجرا نماید، سعادت دنیا و عقباى جامعۀ بشرى تأمین مى گردد. و اگر در ادوار مختلف تاریخى، بشر به سعادت معهود دست نیافته است، بدین علت بود که یا حاکمان دین دار نبوده اند و یا دین داران حکومت نمى کرده اند.

 

امام راحل به عنوان مردى الهى، معتقد بودند مفاهیمى همچون دین و سیاست، تربیت، اقتصاد، فرهنگ و جهاد، خاستگاه الهى دارند و از یک به هم پیوستگى و وحدت ذاتى برخوردارند. بنابراین براى این که جامعه سعادتمند و رستگار شود باید یا حاکمان سیاسى به تربیت الهى مؤدب گردند، یا مردان الهى حاکم شوند؛ یعنى بین سیاست و حکومت از یک سو، و تربیت و تزکیه و از سوى دیگر، رابطه اى تنگاتنگ و دو طرفه به وجود آید. همان طور که گفته شد اهداف تربیتى اسلام مطابق با سیاست اسلامى است؛ از یک طرف رسالتِ سیاست اسلامى، ایجاد جامعه اى سالم براى تربیت افراد صالح است و از طرف دیگر هدف تربیت اسلامى، پرورش انسان هاى صالح براى ایجاد یک جامعه سالم مى باشد. بنابراین به عنوان نتیجه گیرى نهایى باید گفت که در دیدگاه امام راحل، با چنین باور و منطقى، سیاست اسلامى و تربیت اسلامى، رابطه اى دو طرفه دارند و مکمّل یکدیگر مى باشند، و در راستاى هدفى واحد که همانا اعتلاى انسان، سعادت جامعه بشرى، توحید و وحدت مى باشد، قرار مى گیرند.

 

 کتاب نامه

 

قرآن کریم.

 

1. تعلیم و تربیت اسلامى، على شریعتمدارى، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1367 ش.

 

2. تعلیم و تربیت در اسلام، مرتضى مطهرى، تهران، انتشارات صدرا، 1373 ش.

 

3. جامعه شناسى سیاسى، موریس دوورژه، ترجمۀ ابوالفضل قاضى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1369  ش.

 

4. جامعه و تاریخ، مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا.

 

5. جلوه هاى سیاست اسلامى، محمد محلوجى، تهران، انتشارات طلوع آزادى، 1372 ش.

 

6. خداوندان اندیشۀ سیاسى، و.ت. جونز، ترجمۀ على رامین، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1370 ش.

 

7. صحیفۀ امام، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1378 ش.

 

8. فرهنگ فارسى عمید، حسن عمید، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1362 ش.

 

9. فلسفه سیاسى چیست، لئو اشتراوس، ترجمۀ فرهنگ رجایى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1373  ش.

 

منبع: امام خمینی و اندیشه های اخلاقی عرفانی، ج10، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 167-184

 

 

 

[1] استاد دانشگاه خمینى شهر. [2] جلوه‏ هاى سیاست اسلامى، ص 15. [3] فرهنگ فارسى عمید، ص 646. [4] جلوه ‏هاى سیاست اسلامى، ص 15. [5] فلسفه سیاسى چیست، ص 81. [6] همان، ص 80. [7] جامعه ‏شناسى سیاسى، ص 29. [8] جلوه ‏هاى سیاست اسلامى، ص 17. [9] فرهنگ فارسى عمید، ص 311. [10] تعلیم و تربیت در اسلام، ص 57. [11] صحیفۀ امام، ج 4، ص 184 ـ 186. [12] همان، ص 188. [13] همان، ج 14، ص 153. [14] حجر (15): 47. [15] صحیفۀ امام، ج 12، ص 508. [16] همان، ج 8، ص 435. [17] همان، ج 4، ص 184. [18] خداوندان اندیشۀ سیاسى، ص 23. [19] صحیفۀ امام، ج 4، ص 16. [20] همان، ج 5، ص 389. [21] نمل (27): 34. [22] صحیفۀ امام، ج 16، ص 162. [23] همان، ج 8، ص 411 ـ 414. [24] همان، ج 16، ص 162. [25] ر.ک: جامعه و تاریخ. [26] صحیفۀ امام، ج 4، ص 9. [27] همان، ج 8، ص 301. [28] همان، ج 14، ص 169. [29] ر.ک: تعلیم و تربیت اسلامى، ص 128 ـ 167.

نظرات 2 + ارسال نظر
fghjk سه‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 01:20 ب.ظ http://goo.gl/B9GqiR

http://goo.gl/B9GqiR

fghjk سه‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 02:02 ب.ظ http://goo.gl/B9GqiR

http://www.hotbot.com/search/web?q=oojebandegi&keyvol=01824eb5b2dcec7c611f

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد