نماز اوج بندگی

نماز اوج بندگی

احادیث،احکام،خاطرات
نماز اوج بندگی

نماز اوج بندگی

احادیث،احکام،خاطرات

خاطرات 3



آیه آخر سوره کهف



ساعت 11 شب بود.توی قرارگاه نشسته بودیم و حرف می زدیم، صحبت از اراده انسان بود.کسی پرسید: (برای تقویت اراده چه باید کرد؟مثلا اگر کسی بخواهد شب ها کمتر بخوابد یا هر ساعتی که خواست بیدار شود، چه کار باید بکند؟)
شهید محمد بروجردی هم در جمع ما بود.او گفت:( هر کس آیه آخر سوره کهف را قبل از خواب بخواند، هر ساعتی که بخواهد ، از خواب بیدار می شود.)
حرفش برایمان جالب بود.تصمیم گرفتم این مطلب را همان شب امتحان کنم.آیه را چند بار خواندم و خوابیدم.
صبح بیدار شدم، اوایل اذان بود.شهید بروجردی را دیدم که زودتر از من بلند شده بود و به نماز ایستاده بود.نمازش را که تمام کرد، گفت: (مگر شما دیشب آیه آخر سوره کهف را نخواندی؟)
گفتم: (چرا.)
گفت: (پس چرا خواب ماندی؟)
گفتم:( تصمیم داشتم اول اذان بیدار شوم، که شدم.چطور مگه؟)
گفت:( آخر من فکر کردم می خواهید برای نماز شب بیدار شوید.)
گفته او کنایه از این داشت که چرا برای نماز شب بیدار نشده ام.در دلم غوغایی به پا شد.خیس عرق شدم وشرمنده این همه بزرگی و جوانمردی
سردار غلامرضا جلالی، لشگر 17 علی ابن ابی طالب (ع)








نماز در قایق


تا نزدیکی های غروب آفتاب ،مشغول شناسایی مواضع دشمن بودیم.هنگام مغرب (شهید شاهمرادی) گفت: میخواهیم نماز بخوانیم.
من گفتم: میان مواضع دشمن!! هر لحظه ممکن است شناسایی شویم، حتی امکان دارد اسیر شویم!
شهید شاهمرادی بدون اعتنا به حرف من، آرام مشغول ساختن وضو شد، به خود آمدم که اصلا جنگ ما به خاطر نماز است،همانگونه که امام حسین (ع) نیز وسط میدان کربلا در ظهر عاشورا نماز خواند.یک پتو کف قایق پهن کرده، به محمد علی اقتدا کردیم و نماز را همان جا بر پا داشتیم.


نماز و فرماندهی


شهید زین الدین به نماز اول وقت بسیار اهمیت می داد.ایشان در هر وضعیت، در هر منطقه ای که بود به محض رسیدن وقت نماز، برای ادای فریضه نماز مهیا می شد.
یادم هست موقعی که در منطقه سردشت تردد داشتیم، در حالی که جاده ها و محورها از لحاز امنیتی تضمینی نداشت و از جهت فعالیت گروهکهای ضد انقلاب بسیار آلوده بود، همین که موقع نماز می شد، سریع ماشین را نگه می داشت و کنار جاده به نماز می ایستاد.
پس از شهادتش، یکی از برادران در عالم رویا او را دید که مشغول زیارت خانه خداست.عده ای هم دنبالش بودند.پرسیده بود:( شما اینجا چه کاره اید؟)
گفته بود:( به خاطر آن نمازهای اول وقتی که خوانده ام، در اینجا فرماندهی اینها را به من واگذار کرده اند!)




زیبایی حضور 1389-9-10


قد قامت الصلوه ، الله اکبر
صف های نماز منظم و بهم فشرده بود سوزن انداز نبود، البته حاج آقا ستوده همیشه یه ده دقیقه ای قبل از اذون می اومد مسجد و سر سجادش می نشست.
واقعاً چه ده دقیقه سودمندی بود، نمازگزارای مسجد میگن قلم و بیان حاجی ستوده تو همین زمان کوتاه گره های زیادی رو باز کرده. امروز آقای آذری، منظورم همین فروشنده سخت افزار کامپیوتر سر کوچه مونه. سر اذون کارپرداز
سمج یه شرکت بازرگانی مشتریش بود و همچنین جوندار و با چک روز خریدار بیست تا سیستم کامل با همه تجهیزات. خیلی راحت نمی شد از کنار این معامله گذشت، اونم تو این اوضاع بلبشوی بازار
- ای بابا حالا چه میشد یه ساعت زودتر می اومدی!؟
از صبح پشت میز نشسته و جدول حل کرده و روزنومه خونده حالا یاد خرید افتاده.
بدجوری با خودش غرغر می کرد و می گفت!
هر چی بود سرش تو حسابای دیگه ای هم بود، مگه میشه از ثواب درک یه رکعت نماز جماعت گذشت؟!
چی شد؟ آذری هم نفهمید، ولی مثل این که فرشته ای پشت کله کارپردازه زده باشد معامله زودتر از اونی که فکرشو می کرد جوش خورد و فاکتور نوشته شده و قرار شد دو روز بعد بیاد و کامپیوترا رو ببره. دیگر نفهمید چطوری در مغازه رو قفل کرد. شکسته بسته وضو گرفت. نماز اول تموم شده بود، مکبر خوش صدا و با حال مسجد داشت تعقیبات می خوند.
- خدایا! یعنی تو مسجد به این بزرگی یه قد جا برای ما پیدا نمیشه؟!
صفا را یکی یکی رفت جلو نه، خواهش و التماس و چرب زبونی هم نتوانست براش جایی پیدا کنه. اگه بیشتر جلو می رفت باید یکی خودش می شد امام!
ایلیا شاگرد سوپری همسایه آقای آذری که جوون باحال و با معرفتی بود یه چیزی درگوشی به دو تا مرد دو طرفش گفت و صدا زد.
آقای آذری اینجا جاهست بفرما.
حاج آقا ستوده میگن توی نماز جماعت بهتره صفا منظم پیوسته و شونه ها به هم متصل باشه. به قول معروف «جوینده یابنده است »
- از این بهتر نمی شه، خدایا شکرت، سر بزنگاه نذاشتی آبروی ما بره و از خونت بیرونم نکردی. نماز آقای ستوده طبق معمول طولی نکشید.
ولی نمی دونم چرا نماز عصر رو تندتر می خونه!
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته، ان ا... و ملائکه یصلون علی النبی ...
خیلی ها مثل پرنده از قفس آزاد شده در حال بیرون رفتن صلوات می فرستادن! آقای آذری هنوز یک نماز دیگه داشت. ماه رمضون برنامه حاج آقا ستوده با بقیه سال تفاوت داشت.
نماز عصر که تموم می شد ربع ساعت منبر می رفت، اما منبرشم با منبرای دیگه متفاوت بود.
اول اگه مستمعین سوالی داشتن می پرسیدن و خیلی وقتا می شد که وقت به پاسخ به سوال می گذشت و دعا می کرد و پایین می اومد.
- السلام علیکم و رحمه ا... و برکاته، ا... اکبر، ا... اکبر، ا... اکبرمی خواست بدونه نماز عصرش تمام شد. نیم خیز شد که بره بیرون.
- خب دوستان عزیز در خدمتیم اگر پرسشی هست بفرمائید؟ آقای آذری در انتظار بود .مردم چه می پرسند؟ کسی چیزی نپرسید.
- خب همه می دونیم که نماز ارتباط انسان با مبدأ هستی و نیاز عمیق موجودی فقیر با خداوند بی نیازه.
انسان در اوج بحران ها، سختی ها، وسوسه ها با پناه بردن به نماز و در پرتو ا... اکبر، ایاک نعبد و ایاک نستعین خودش رو از همه چیز و همه کس رها می کنه و با قلبی سرشار از لطف و رحمت الهی همه حوادث ریز و درشت زندگی رو پشت سر می گذاره.
- خودش رو جابجا کرد،
انگاری یکی می گفت پاشو. یکی هم می گفت چه میشه ده دقیقه دندون رو جیگر بذاری و بشینی. اینقده آدم ناسپاس! همین نیم ساعت پیش تو یه معامله کاسب شدی، گوشا رو تیز کرد آقا می گفت:
- بله دوستان من اینجاست که آدم احساس می کنه یه ربات نیس، کوکش کنند و کر و کور خم و راست بشه، احساس نمازگزار حس ماهی توی آبه!
احساس یه دوست که همش منتظره تا فرصت دیدار فراهم بشه و هرگز نمی خواد این زمان سپری بشه.
- ما رو باش، باز جای شکرش باقیه که حداقل نماز ظهر و عصر و به جماعت می خونیم وگرنه
... به خودش نهیب می زنه گوش کن ببین این بنده خدا برای تو داره حرف می زنه.
- در آموزه های اسلامی به نیایش کردن پس از نماز واجب توصیه مون کردن. حتی هشدار داده شده که مبادا دعا کردن بعد از نماز واجب رو ترک کنیم. ارزش این دعا و تعقیبات مقایسه میشه با ارزشی که نماز واجب بر نافله داره.
- خداییش خیلی بزرگه، سلام نماز و نگفته در مغازه ایم، خدایا شکرت!
- در تفسیر آیه 7 و 8 سوره انشراح از امام معصوم نقل شده که:
«هر گاه از نماز واجب فارغ شدی، پس قیام کنی به دعا به سوی پروردگارت و رغبت کنی به
سوی پروردگارت به سوال و درخواست .»
حالا شما فکر می کنین وقتی نمازگزاری که کار ضروری هم نداره، سریع جای نمازش رو ترک می کنه و از مسجد می زنه بیرون چقدر اشتیاق داره به اینکه با خدای مهربون عاشقانه راز و نیاز کنه.
- آقای آذری لااقل امروز به ثواب رسیدی.
لااله الا ا... بر شیطون وسواس خنّاس لعنت.
سید محمد عبداللهی


چه کسی از تو دورم کرد ؟ 1389-9-10


از اون روز ده سالی می گذشت ، هنوز هر وقت به اون جا می رسید قدما شو بلندتر بر می داشت و سرشو پایین می انداخت و زودی رد می شد .
بعد ا ز اون هیچکس جلال رو تو مسجد ندید. با اینکه باباشو خیلی دوست داشت جلال یه بچه مسجدی باشهاما هروقت اسم مسجد رو می آورد بهونه های عجیب و غریب جور می کرد وهرطوربود از رفتن به مسجد طفره می رفت .
بارها مادر خواسته بود که آقای جمشیدی یه کاری بکنه وساده از کنار مسجد نرفتن جلال نگذره.
و پدرهم می گفت:خانوم چقدر اصرار می کنی؟! جلال هنوز بچس، خب حتما خسته می شه. ماشاالله آقای کمالی هم که نمازشو حسابی طول میده، بین دو تا نمازهم که افاضه می فرمایند.
خانم جان ما دیگه عادت کردیم، اما جلال چی، مگه ما به هر چی عادت کردیم اونم باید عادت بکنه ؟!
سعیده خانم که فک می کرد از حرفایشوهرش تونسته یه جواب قانع کننده پیدا کنه می گفت :
آقا همین دیگه من و شما چه جوری عادت کردیم اینجوری مرتب بریم نماز جماعت ؟
همین خود شما،غیر اینه که حاج آقای خدا بیامرز از کوچکی دستتون رو می گرفتو همراه خودش می برد مسجد و هیئت ؟.
آقای جمشیدی هم می گفت : خانم حرفت صحیح ولی آن" سبو شکسته و آن پیمانه ریخت".
تواین همه سال همیشه همینطور بود حرفهای زن و شوهر به جایی نمی رسید و همچنان بی خیال مسجد رفتن جلال بودنو وجلال همچنان روز به روز دورتر و دورتر از باورای پدر ومادر!
انگاری وقتی به کوچه مسجد می رسید عصبای پاهاش یهو قطع می شد،
سلولای مغزش به یه جای دیگه می کشوندش!
امروز قراره آقای جمشیدی دنبال کارای پسر بیمارش باشه.
- جلال جان میشه لطف کنی این برگ چک رو برسونی به حاج آقا رسولی .
- عجب ! حاج آقا رسولی !
- بابا من امروز صبح زود باید خودم رو برسونم دانشگاه باید کنفرانس بدم زودتر باید برم خودمو آماده کنم.
بهونه ای خوبی بود آخه نمی خواست چشمش به مسجدی بیفته که خاطره بدی ازش داره ،مغازه آقا رسولی هم که دیوار به دیوار همون مسجده.
- خوب بابا این که کاری نداره یک توکه پا میری چکو میدیو بعدش خودتو به کلاست می رسونی می دونی که حال رضا اصلا خوب نیست باید برم دنبال داروهاش .
چاره ای نبود به خاطر داداش رضا هم که شده باید قبول می کرد .
به درب مسجد رسیده بود، چشمش به آگهی ترحیم ، رنگ رو رفته ای افتاد، عکس آگهی براش خیلی آشنا بود انگاری همون آدم ده سال پیش بود که جلال دیده بودش رفت جلوتر . اِ خدا رحمتت کنه مشحسین !
بازم خوب نگاش کرد .
- خدا بیامرزدت!
یادته چه جوری از خونه خدا که تو فقط خادمش بودی پرتم کردی واسه یک آدامس! اونم چون می خواستم نماز بخونم از دهنم در آوردمو کنار مهرم گذاشتمش که بعدبندازمش بیرون .
یادته مش حسین هر بار یه جور بهمون گیر می دادی و بیرونمون می کردی؟!
شاید حق با تو بود ولی خوب چکارکنم ، ما بچه بودیم و تو دنیای خودمون !
می دونی این ورا آفتابی نمی شدم که فقط تورو نبینم،؟!
از تو بدم میومد ، به خاطر تو چقدر خودمو اذیت کردم و پدرومادربیچارمو بیشتر!
می دونی به خاطر رفتار بدت خیلی از برو بچه های محل با خدا هم قهر کردن ، حتی دیگه نمازم نمی خونن!
می دونی وقتی با هم جمع می شدیم و سر حرف باز می شد میگفتن ول کن بابا اگرخادم مسجد و نماز این پیر مرده، نماز و خدا هم باشه واسه خودش!
می بینی آقای مش حسین چیکار کردی با دل بچه هایی که هر کدومشون می تونستن یه خادم واقعی نماز باشن !
یادته خودت یک پا مجتهد شده بودی، اون آقای دیگه هم که از تو مجتهدتر! بنده خدا حاج آقا کمالی هم که حریفتون نمی شد .
هر چه بنده خدا حاج آقا کمالی (امام جماعت ) بهتون می گفت ، حرف خودتون رو می زدید و راه خودتون رو می رفتین .
بد جوری بغضش ترکیده بود دیگه حرفی نمونده بود که به مش حسین بیچاره که حالا اسیر خاک نزنه .
ای بابا این حرفها چه فایده داره، تو که مردی و دستت از زمین و زمان کوتاه!
یادمه حاج آقا کمالی میگفت برای مرده طلبآمرزش کنین . حالا هم بهتره به جای این حرفها به خونه دلم برگردم ،همون جایی که ازش بیرونم کردی بشینم و برات دعا کنم .
با عکس مش حسین خداحافظی کرد ، و رفت سراغ مغازه حاج آقا رسولی که کار بابا رو انجام بده
حاج رسولیم خیلی وقت بود که جلال رو اینورا ندیده بود ، چند باری تو مهمونی ها دیده بودش و می دونست که پسر آقای جمشیدیه.
همینطور که از کوچه مسجد به سمت خیابون می رفت حرفاشو مرور می کرد
- خدایا تو میدونی که از بچگی تا حالا که 20 سالمه هیچ وقت ازت دور نشدم اصلاغلط بکنم ازت دور شم ، ازت دور بشم که چیزی برام نمیمونه ، از خونتم دور نمیشم ،
اگر نمی اومدم چون دیدم اونجا خانه تو نبود اونجا شده بود خونه ی ...
یادمه مادرم همیشه به مناسبتایی این ضرب المثل رو می گفت
"به خاطریه بی نماز در مسجد رو نمی بندن"
آره آقا جلال مادر درست میگه . توکه حالا ادعات میشه اهل فکر و منطقی چرا؟
چرا به خاطر یه مسلمون بد و ناآگاه بهمسجد که یکی از نشونه های دینه پشت کردی ! هان!
.... اوه چه خبره!
حالا شد به این میگن مسجد!
چقده جوون!
سینی شربت به ترتیب و با احترام به بزرگ و کوچیک تعارف می شد
چه حس قریبی !
امشب دعای کمیل خیلی حال داد
خدایا ! دیگه کسی نمی تونه جلال رو.....
اگه تو دستشو بگیری!




پشت خطی داریم 1389-9-10


یکی دو ماهی بود که حال و حوصله نداشت. گاهی وقتا اصلاً حرف نمی زد، گاهی وقتا هم از کوره در می رفت و دور و بری ها رو از خودش می رنجوند. هر چی فکر می کرد چرا اینجوری شده کمتر به جواب می رسید. امروز هم دست کمی از بقیه روزا نداشت، با تنها چیزی که اجباراً کنار اومده بود اداره ش بود و انجام کارای عادی و معمولی، قراره برای انجام کاری به یکی از شرکت های همکار بره،

همین طور که کنار خیابون ایستاده بود یه تاکسی جلوی پاش ترمز زد. آقا کجا؟!

•- مستقیم خیابون ....

بی هدف صفحات درون پرونده را زیر و رو می کرد.

صدای گوینده رادیو خیلی ضعیف به گوش می رسید.

مجری: خب اگه اجازه بدید شنونده پشت خط داریم،

•- دستاش از روی کاغذها برداشته میشه

پشت خط یه جوون دانشجو از شهرستانه...

سلام آقا ،اگه ممکنه کارشناس محترم برنامه به سؤال من پاسخ بدن

•- سرش رو جلوتر میاره تا نزدیک صندلی جلو

مدتیه نمازام رو سر وقت نمی خونم . بعضی وقتا هم بی خیال نماز میشم. یه جواریی احساس کسل بودن و بی نشاطی دارم. تو خوندن نمازم سستی می کنم! حالم خیلی بده، بعضی وقتا بی خودی با دوستا و پدرومادرم بدرفتاری می کنم و ....

•- حواسش رو متمرکز می کنه، تو یه لحظه فکر می کنه شاید گمشدش را پیدا بکنه

مجری رادیو از شنونده همچین حسابی تشکر می کنه و خلاصه ی سؤال را تکرار می کنه: خب جناب آقای ... علت سستی در نماز چی می تونه باشه؟

و ازکارشناس برنامه جناب حجه الاسلام و المسلمین.... می خواد که به سؤال پاسخ بده

کارشناس مکثی می کنه.

قبل از اینکه وارد پاسخ بشم عرض کنم رسیدن این جوان عزیز به اینکه ممکنه برخی از این بی نشاطی ها ،بدحالی ها ،پرخاش ها به عدم توجه ایشان به نماز بر می گرده ،نشونه بسیار خوبیه که میتونه ایشون رو از آسیب ها ی جدی پیش رو حفظ بکنه.

•- یه چیزایی رو تو ذهنش مرور می کنه

•- اِ ! منم که ....

مجری وسط حرف کارشناس میاد

خب و اما چرا بعضی ها مون در خوندنه نماز و توجه به نماز سستی و تنبلی می کنیم ؟

سه عامل مهم ممکنه بر این عدم توجه تأثیر بگذاره

عامل اول اینکه انسان نماز را بی فایده بدونه و یه وظیفه خشک و بی روح ، طبیعیه که رغبتی به خوندن نماز نداشته باشه و در انجام آن سهل انگاری بکنه !

پیشنهاد ما در این خصوص اینه که شناخت خودمون رو از نماز افزایش بدیم .

آیات و روایاتی که در این زمینه وجود داره رو مطالعه و بررسی کنیم

کتابهایی که درباره کاربردها و کارکردهای نماز و آثار و برکات فردی و اجتماعی آن نوشته شده رابخونیم. به سیره و روش ائمه نگاه کنیم...

•- سری تکون داد و زیر لب با خودش حرف می زد

•- من که کتاب درباره نماز خوندم پس چرا؟

•- آقای راننده ، ممکنه صدای رادیو رو یه کمی بلندترش بکنین؟!

کارشناس رفت سر عامل دوم ..ممکنه بعضیامون دچار انگاره و خیال بی نیازی به نماز و نیایش و عبادت شده باشیم، در واقع یه نوع غفلت از نیازهای عالی انسانی و غفلت از این که مؤثر اصلی و کامل در رفع نیاز های بشری آفریدگار هستیه.

این جور آدما فکر می کنن که با علل و اسباب و انگیزه های مادی و طبیعی می تونن همه نیازهاشون رو پاسخ بدن و یا همه مشکلات مادی و معنوی رو از سر را هشون بردارن.

در حقیقت این گروه درگیر یه نوع خودفراموشی ان و برای بیرون اومدن از این غفلت و خودفراموشی خودساخته، به یه سری نکات باید اهمیت بدیم

حتی المقدور روزی چند آیه از قرآن رو هر چند کم با تدبر و اندیشه بخونیم.

مقالات و کتابایی که در زمینه انسان شناسی نوشته شده رو مطالعه کنیم .

از رفت و آمد و معاشرت با دوستا و افرادی که در رشد و پرورش روحمون تأثیر منفی و مخرب دارند دوری کنیم

•- حسابی چرتش پریده بود، اصلاًنمی دونست برای چی تو تاکسی نشسته و داره کجا می ره ؟

•- خودش رو مقابل کارشناس برنامه می دید و باشنیدن حرفهاش به علامت تأیید سرش رو به بالا و پایین تکون می داد.

و اما عامل سوم که خیلی خطرناکه و از اون باید به خدا ببریم اینه که سهل انگاری در انجام نماز و یا بدنمازی هامون نتیجه گناها ییه که به خاطرشون توفیق انجام عبادت و لذت بردن از نماز ازمون گرفته میشه.!

خیلی از گناهای ریز و درشت مثل داشتن معاشرت و روابط غیر ضروری با نامحرم، قسم های بی حساب و کتاب در انجام معاملات و روابط خانوادگی، ظلم و ستم های کلامی و ارتباطی به خلق الله، لقمه های شبهه دار و .... می تونه لذت عبادت را ازمون بگیره و ما رو درگیر خودمون بکنه وحسابی زمین گیرمون کنه.!

برای رهایی از زنجیر اسارت شیطان و هوای نفس و آزادی از بند و زندان گناه ، باید با یه برنامه حساب شده والبته آهسته پیش رفت.

•- راست می گه ها!

•- خدایا مگه خودت کمکم کنی،

مجری تشکر می کنه و از کارشناس می خواد اگه نکته ای ناگفته مونده ایشون یادآوری کنن. تا سری به اتاق فرمان بزنند

و اما جمله ای رو که در پایان می خوام یادآور بشم اینه که: برخی از بزرگان خوندن مکرر سوره واقعه و توجه به مفاهیم اون رو توصیه می کنن که در وصف بهشت و دوزخه وبسیار بر روح وجان اثر میذاره!

•- آهنگ و موسیقی پایان برنامه او را به مقصد و مقصود بر می گردونه.

•- آقای راننده ، همین کنارا یه جایی بی زحمت نگه دارین

ندای دلنشین مؤذن زاده همه جارو پرکرده ....سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر... الله اکبر

•- نمی دونه چرا ولی انگاری یه احساس خوبی داره!

•- آروم آروم به سمت گلدسته ها پیش می ره .....




غرولند سارا کوچولو 1389-9-10



همه بزرگترای خونه سر سفره صبحونه جمع شده بودن ،
سارا در حالی که دستاش روی چشاش بود و چشاش رو می مالید اومد سرسفر نشست
ولی انگاری خیلی دلخوره!
با اخم گفت مامان : مگه نگفتی بیدارم می کنی ؟ آخه چرا بدقولی کردی!چرا
برا نماز بیدارم نکردی ؟
مریم خانوم که فکر نمی کرد بیدار شدن برای سارا انیقده مهم باشه گفت:
آخه دختر گلم شما خواب بودی ، دلم نیومد بیدارت کنم.حالا زودی بیا صبحونه تو بخور .
اما سارا بازم حرف خودشو زد!
مامان ! من که به شما گفته بودم بیدارکنی. نخیر مرغ یه پا داشت و دس بردار نبود .
مادر بیچاره دیگه مونده بود چی بگه!
سارا با ناراحتی ازاتاق بیرون رفت.
یه میز گرد خونوادگی تمام عیار شروع شد . موضوع میزگرد رو گفتگوی مامان و
سارا تعیین کرده بود !
حالا واقعا مادر باید سارای 7 ساله رو برای نماز بیدار می کرد ؟!!
پدر بزرگ صحبتو شروع کرد و گفت :
خب ،حق با دخترمه. چون گفته بیدارش کنی بایدصداش می زدی.اگه نگفته بود
اشکالی نداشت.
آقای برهانی برای حرفش دلیل هم آورد . حضرت امام خمینی (ره) هم همین کارو
میکردن، اگه بچه ها خواب بودن صداشون نمی کرد اگه بیدار بودن مرتب از شون
می پرسید :نماز خوندین یا نه؟
مریم خانم با قیافه حق به جانب گفت :
اقا جون !آخه سارا هنوز کوچیکه ، حالاکوتا وقت نماز خوندنش، این بچه که
تکلیفی نداره .گناه داره بچم!
تازه بدخوابم میشه .وقتی بد خواب میشه به درسش لطمه میخوره !
خانوم جون که حرفای پدر و دختر رورصد می کرد عینکش رو جا بجا کرد و گفت :
واه! مریم جون مگه میشه؟!
بچه باید نماز بخونه، به زورم که شده باید بیدارش کر د!!
همین خود شما ها یادتون رفته صُبا با چه زحمتی بیدارتون می کردم!
مگه میشه نمازو نخوند؟!!
مریم خانم که خاطره خوشی از اون روزا وبیدار کردن خانوم جون نداشت
لبخندی زدو گفت :
آره خانوم جون حق با شماست!! اون روزا که به زور بیدارمون می کردی نماز
برامون زهر می شد.
اما می ترسیدیم بهتون چیزی بگیم !
آقای برهانی همینجورکه لقمه ی آخر صبحونه رو فرو می داد گفت:
مهم اینه که چطور بیدارش کنی مریم خانوم!
نباید کاری کنیم بچه از نماز زده بشه.
این مهم نیست که بچه بد خواب بشه ، مهم اینه که آروم وبا مهربونی
ونوازش بیدارش کنی.
درسته که اینجوری بیدار کردن بچه حوصله و وقت زیادی می خواد ولی به نتیجش می ارزه.
مگه نه اینه که بچه ها رفتارای درست رو باید از همون دوران کودکی یاد
بگیرن و بهش عادت کنن؟
عزیز من ! نگران بد خوابی سارا هم نباش، اگه این بیدار شدن صبح مشکلی
داشت وضرر و خطرساز بود که خدا نماز صبح رو واجب نمی کرد.
اینم بدون که گاهی وقتا اگه بیدارش نکنی ممکنه پیامدای ناگوار وبدی هم داشته باشه !
مثلا اگه این بیدار نکردن موجب بی اعتنایی بچه به نماز بشه خوب نیست.
مجیدآقا یعنی آقای پدر که تا حالا مهر سکوت بر لب زده بودو سخن
کارشناسان رو محک می زد بالاخره سکوت رو شکست وگفت:
حق با آقا جونه نماز رو نمیشه سبک شمرد ، از طرف دیگه نمیشه کودک را از
نماز متنفر ودل زده کرد.
باید زمینه هارو فراهم کنیم .
وقتی سارا خودش میگه: بیدارم کنین این دیگه زورو اجبار رو تحمیل نیس.
اینو خودش خواسته .
این نشون میده که دلش میخواد بیدار شه و این نشونه ی خیلی خوبه ، بهترش
اینکه به خواسته بچه احترام بزاریم بعدشم کم کم عادت می کنه و خودش بیدار
بشه.
آقای برهانی که مرتب با تکون دادن سر حرفای پسرش را تایید میکرد، گفت :
یه نکته خیلی مهم که خیلی از پدر و مادرا ازش غفلت می کنن ، توجه نکردن
به نظم در خواب شبانه بچه هاس.
اگه مریم جون هم شبا سارا رو زود بخوابونه دیگه بد خواب نمیشه و به
درسشم لطمه نمی خوره.
خانوم جون هم که همچنان بر موضع خودش پافشاری می کرد ، گفت:
حالا سارای عزیزم خودش میخواد بیدار بشه اما همه بچه ها که این طور نیستن
اونارو دیگه باید به زور بیدار کرد! بیچاره پدر و مادرشون چه حرصی
میخورند تا بچه ها نماز صبحشون را بخونند !
اقای برهانی که نمی خواست به خانومش بی حرمتی شده باشه، سعی کرد جلوی
خندش رو بگیره با آرومی گفت: خانوم جون این چه حرفیه ؟!
با زور که نمیشه کسی رو دین دارو نماز خون کرد . باید از راهش وارد شد .
وقتی پدر و مادر راهش رو نمیدونن و از طرفی دلشونم می خواد بچه به رفتار
دینی رو بیاره از راههای ذوقی خود ساخته استفاده می کنن!
در کتابی خوندم که والدین باید آروم آروم سطح آگاهی و معرفت بچه ها شون
رابالا ببرن تا بچه بدونه نماز چه فایدهای براش داره.
با زبون نرمو جذاب از نماز و واجبات دینی باهاشون حرف بزنن .
امکانات نماز را براشون فراهم کنن .
فضای خوندن نماز روزیبا و دل انگیز کنن.سجاده وعطر و تسبیح براشون بخرند
پدر و مادرا تو خونه با هم نماز بخونن، یه نماز جماعت 2 نفره تا انگیزه
تقلید و همسان سازی در بچه ها تقویت بشه.
بچه هارو همراه خودشون به مسجد و نماز جماعت بببرن ، بچه ها از بودن توی
جمع خوششون میاد ، احساس می کنن بزرگ شدن .
نماز جماعت شیوه ی درستیه که می تونه مشوق خوبی برای بچه ها باشه .
و از آن روز قرار شد سارا کوچولو همه نمازهاش را همراه خونوادش بخونه.




سعید و حاج آقا حسینی 1389-9-10


"السلام علینا و علی عباد الله الصالحین
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
الله اکبر الله اکبر الله اکبر"
هنوز مکبر آیه صلوات و سلام رو تموم نکرده بود که سعید خودشو به حاج آقا حسینی(امام حماعت مسجد) رسوند.
سرشو برد نزدیک گوش حاج آقا حسینی ؛حاج آقا قبول باشه یه سؤال برام پیش اومده، راستش گیر کردم.
خب بگو پسرم توی چی گیر کردی؟
حاج آقا هرچی فکرمی‌کنم معنی دو سلام آخر نمازرانمی‌فهمم! یعنی چه درود و رحمت و برکت خدا بر شما؟سلام ودرود برما و بر بندگان شایسته خدا؟
- باشه سعید آقای گل، اگه چند دقیقه ای صبر کنی این یه صفحه قرآن رو بخونند بعد راحت می‌تونیم با هم حرف بزنیم. پس به احترام قرآن ما هم گوش می‌کنیم.
سعید قرآنی رو از قفسه برداشت و صفحه و آیه مورد نظر را پیدا کرد و نشست و با قاری زیر لب همنوا شد. قرائت قرآن تموم شد. حاج آقا حسینی بلند شد و رفت جایی که سعید بود. کنارش نشست.
- خب پسرم حالا می‌تونیم آروم و با تمرکز با هم حرف بزنیم. آماده ای؟
- بله آقا بفرمایین.
- همونطور که می‌دونی تکبیره الاحرام اجازه ورود ما به حضور در پیشگاه خداونده و سلام آخر نماز هم اجازه خروج و به امور خود و دیگران پرداختنه. چیزهایی که درباره رمز و رازهای سلام نماز تو ذهنمه رو با هم مرور می¬کنیم.
یکی از حکمتهای سلام، احساس یگانگی و همدلی با مسلمونهاست. با"السلام علیکم" شما می‌خوای بگی در این خصوص تنها نیستم و خودم نیستم. من یکی از افراد جامع بزرگ اسلامی در سراسر عالم هستم.من همراه مردان الهی هستم. یه احساس همبستگی بهت دست می‌ده.
دیگه اینکه می‌دونی سلام یکی از نامهای مقدس خداونده و شما با این سلام، سلامتی و آرامش و امنیت رو برای مؤمنان از خداوند درخواست می‌کنی. در روایتی از اما مصادق (ع)می¬خونیم "السلام فی دبر کل صلوه الامان" یعنی که اگه نماز با حضور قلب خونده بشه نمازگزار از بلاهای آخرت در امان خواهد بود.
در روایتی از امام علی (علیه السلام)،"السلام علیکم و رحمه الله و برکاته"به معنای جلب رحمت الهی اومده ؛ درخواست مهر و رحمت پروردگار عالم برای خود و بنده های دیگرش.
ما با اسم جلاله الله که در برگیرنده همه نامها و ویژگی های خداونده ، وارد این حضور می¬شیم و با سلام هم که یکی دیگه از نامهای مبارک اوست، از نماز می‌آیم بیرون.

امام صادق (علیه السلام )فرموده اند: "سلام یکی از نامهای خداست و اگر می‌خواهی سلام نماز را به خوبی به جای آوری و حق نماز را ادا کنی، پس باید خداترس باشی و دین و قلب و عقلت را سالم نگه داری و آنها را با تاریکی گناه نیالایی."
آره پسرم؛ شاید معنی سلام این باشه که حرمت این حضور رو بعد از اینکه وقتش تموم شد و به کارهای دیگه زندگیت پرداختی هم رعایت کنی.
- حاج آقا حسینی با چهره خندان همیشگیشگفت "خب سعید آقا ، اگه خسته شدی باشه برای یه وقت دیگه ."
- نه! نه ! اگه شما وقت دارین باز هم بگین .دارم به یه چیزهایی می رسم.
- خب هر طور که شما بخوای. نماز مثل یه درخت تنومند و باروره که میوه شیرینش ، رفتار درست و شایسته در خلوت و جامعه است و تا آدم با شایستگان انسی نداشته باشه، نمی‌تونه به طور کامل این شیرینی رو در جان و روح خودش حس کنه. با گفتن حقیقی" السلام علینا و علی عباد الله الصالحین "مرتباً یادآوری می کنیم که باید برای درست بودن و درست رفتار کردن با بندگان صالح خدا ، مرتب باشیم و این کار رو حتما می کنیم.
- با گفتن این سلامها، نمازگزار با دیگر نمازگزاران و بنده های خوب خدا پیمان دوستی و محبت برقرار می‌کنه. از خدا براشون سلامتی، امنیت، خیر و برکت و عاقبت به خیری طلب می کنه و با زبان دل و با زبان سر، نشون می‌ده که خوبان عالم رو دوست داره و خیرخواهشونه و می دونه که این دوستی و محبت قلبی و خیرخواهی چه قده فاصله ها رو نزدیک می‌کنه و برادریها و دوستیها محکمتر می شه.
- خب سعید جان، شاید چیزای دیگه ای هم باشه که من بلد نباشم یا الان به ذهنم نیاد. خودت هم می‌تونی مطالعه کنی و بیشتر در مورد نماز بدونی.

سید محمد عبداللهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد